سهام عدالت
خدمت به مردم
سالها از آن روزگار سخت می گذرد وهیچگاه شاید تکرار نشود ونخواهد شد آن روزهای بمباران شهر ها توسط هواپیماهای دشمن که آرامش را از تمام مردم گرفته بودند وبرایشان تفاوتی نمی کرد که چه کسی مخالف جنگ است وچه کسی موافق بمب خودرا فرو می ریختند چه بر سر خانه ای وچه بر سر کارخانه ای ویا بر کوچه وبازاری . هنوزم بخاطر دارم آخرین صحنه ای که در بمباران دیدم در یکر از خیابانها بود که بمب نزدیک یک نانوایی فرود آمده بود وصحنه سخت ودرناکی بود بطوریکه گوشت بدن افراد مثل این بود که با چرخ گوشت چرخ شده باشد وبا پمپ باد به دیوار ها وسقف نانوایی پاشیده شده باشد آن روزها مدارس تعطیل شده بود وسنگرهای زیر زمینی مدارس دیگر کارآیی لازم را نداشت نگرانی از بمب های شمیایی که احتمال داشت برسر شهرها فرود آید بر نگرانی ها افزوده بود شهر حالت بی مهری داشت کوچه ها خلوت بود محبت افراد به همدیگر زیاد شده بود وعده زیادی از جوانان ودانش آموزان به علت این موج بمبارانها به جبهه ها رفتند صدای آهنگ آهنگران گاهگاهی از بلند گوی یک تویوتا به گوش می رسید فراخوان برای کمک به جبهه واعزام رزمندگان ادامه داشت اما تعدادی هم بودند که خودرا از جبهه وجنگ محفوظ نگه می داشتند عده ای هم کمک می کردند اما به جنگ نمی رفتند عده ای هم به هیچ چیز کاری نداشتند برایشان فرقی نمی کرد چه جنگ باشد چه نباشد در همان خلق وخوی ثروت خود مشغول بودند عده ای هم از قبل در روستا ها دارای خانه واملاکی بودند که در آنجا برای خودشان زندگی می کردند . در چنان جو حاکمی من هم به روستا رفته بودم مدرسه هم تعطیل بود اما ما در حال درس خواندن بودیم وکاری هم به کسی نداشتیم در ذهن ما اینطور قرار داده بودند که این اوضاع بوجود آمده تمام می شود اما اگر از درس وتحصیل عقب بمانی هیچگاه نمی توانی جبران کنی هنوز من معنی این حرف را نمی دانستم تا اینکه من در درس هایم قبول شدم وخیلی راحت به دانشگاه وبعد هم که جنگ پایان یافت جذب کار شده بودم اما متاسفانه وقتی با همکلاسی های سابق خودم بر خورد می کردم مشاهده می نمودم یااینکه بواسطه تعطیل شدن مدارس درس خودرا رها کرده بودند وادامه نداده بودن یا اینکه به جبهه رفته بودند واز درس ومدرسه باز مانده بودند وبه علت مشگلات عصبی بوجود آمده بر اثر موج انفجارها دیگر توانایی ادامه نداشتند چند وقتی هم به مدارسی بنام مجتمع های رزمندگان رفته بودند وچون امتحانات دیپلم نهایی وسراسری بود توانایی قبول شدن را نداشتند وبه علت دور شدن از مدرسه ومشگلات مالی وزندگی به کلی درس را رها کرده بودند . کاری به این ندارم .در آن موقع بمباران در روستا پیر مرد وزنی را می دیدم که با وجود نیازی که خودشان داشتند با خانه گلی ووضع مالی بدی که داشتند با لباسهای کهنه وبا داشتن چند راس گوسفند حلب روغن نباتی وکشمش وکشک خشک شده به تویوتای بسیج می داد یادم هست پتوی کوچکی با ملحفه قرمز را هم به تویوتا کمک می کرد با خودم می گفتم بنده خدا با این کوپن بازی وسختی روغن خودش را هم داد هرگز تا امروز این ماجرا به ذهنم خطور نکرده بود تا اینکه دوباره دست سرنوشت مرا به همان روستا رساند وهمان باغ ها وکشتزارها برایم تداعی کننده آن روزها شد اما با نگاه ودید جدید بدون اینکه بمباران ووحشتی باشد پیر مرد را دیدم که درون همانخانه قدیمی خود زندگی می کند اما کناره های پنچره آهنی زنگ زده سفیدکاری شده است وباعث شد توجه مرا بخود جلب کند به درون حیاط رفتم پیر مرد در حال وضو گرفتن بود پمپ آب با فشار زیاد درختان میوه را آبیاری می کرد هرچند چشمان پیرمرد کم سو شده بود اما با معرفی خودم ویاد آور آن روزگاران مرا بیاد آورد او سپاسگزار امام خمینی بود که ما فقط بخاطر او واسلام کمک کردیم وانتظاری نداشتیم دستشان درد نکند چند روز قبل مقداری پو.ل به عنوان سهم عدالت بما دادند ومن هم بلافاصله خانه ام را سفید کاری کردم تا دیوارها کمی تمیز شود مقداری هم سیمان وکاشی خریداری کرده ام اگر عمری باشد یک حمام داخل حیاط بسازم دیگر توان رفتن به حمام عمومی روستا را ندارم .روزگار عجیبی است بی توقع قانع بدون هیچ انتظاری می توانست در آن زمانها سود کلان ببرد یک قوطی روغن آن موقع واقعا ارزش داشت مواد غذایی گران بود اما آنها کمک کردند آیا مسئولین می دانند وبیاد دارند که اگر کمک این افراد نبود واگر رها کردن تحصیل توسط آن دانش آموزان نبود هرکدامشان توسط صدام به تیر برق جلو منزلشان آویزان می شدند وآیا نباید قدر این مردم را با هرچه بیشتر خدمت کردن جبران کنند آیا مسئولین ما غرق در غرور مسئولیت نیستند وآیا بخاطر اضافه کار گرفتن ومدل ماشین عوض کردن ویا بخاطر حسادت نان بری نمی کنند کدام مسئولی هست که یک شب را با نیروی پایین دست خود بگذراند وآیا ارزش برای نیروی پایین دست قائل می شوند آیا بخاطر مسئولیت به هر دروغ ونیرنگی متوسل نمی شوند وآیا ارزش ها رنگ نباخته است آیا هنوز می شود گفت من مدافع بیت المال هستم چگونه بتونگاه می کنند ترا در گروه وباند خود می گذارند یا اینکه آنقدر بتو سخت می گیرند وآنقدر باند خودرا بر تومسلط می کنند وآنقدر چوب لای کارتو می گذارند وآنقدر کار ترا بی ارزش وکار بی ارزش دیگران را بزرگ می کنند وترا بی مقدار که مجبور شوی از کرده خود پشیمان شوی وتا خراب نشده ای مجبور شوی از قید مسئولیت وارتقائ وپاداش واضافه کار بگذری وبرای حفظ آبرو بازنشسته شوی خدا رحمت کند جلال آل احمد را که در فرهنگ برهنگی وبرهنگی فرهنگی بیان کرد افراد از ترس متهم شدن به حرامزادگی لباس ساخت خیاط های حقه باز را تایید کردند فقط کودک نادانی بانگ برآورد پادشاه برهنه است نویسنده :شریف